(سایت مداحی کربلایی محسن احمدی) بانوای دلنشین کربلایی محسن احمدی دوشنبه شبـــــــها راس ساعت:21 نعمت آباد خ میرزایی جنب خیابان مینو حسینیه حضرت ابوالفضل العباس(ع)،سامانــــــه هیئت:09381954355،سایت سیاسی مذهبی،اشعار مذهبی،اشعار مهدوی،احادیث و روایات
| ||
|
یعقوب بن یوسف اصفهانى مى گوید: در سال ۲۸۱, با گروهى از اهل اصفهان , که از اهل سنت بودند, به حج بیت اللّه الحرام مشرف شدم . وقـتـى وارد مـکـه شـدیم , بعضى از رفقا خانه اى را که در کوچه سوق اللیل و به نام دار خدیجه و دارالرضا (ع ) معروف بود, کرایه کردند. در آن خانه پیرزنى زندگى مى کرد. هنگامى که وارد خانه شدیم , از آن پیرزن پرسیدم : چرا این خانه را دارالرضا (ع )مى گویند؟ و تو با این خانه چه ارتباط و مناسبتى دارى ؟ گفت : این خانه , ملک حضرت رضا (ع ) بوده و من هم از کنیزان این خانواده مى باشم . در گذشته حضرت عسکرى (ع ) را خدمت کرده ام و ایشان مرا در این جا منزل داده اند. ایـن مطلب را که شنیدم با او انس گرفتم , اما موضوع را از رفقاى خود که غیر شیعه بودند, پنهان کردم . برنامه من این بود که شبها هر وقت از طواف بر مى گشتم , با ایشان در ایوان خانه خوابیده و در را مى بستیم و سنگ بزرگى را براى اطمینان پشت درمى گذاشتیم . در همان مدت , شبها روشنى چراغى را در ایوان مى دیدم که شبیه به روشنى مشعل بود و مشاهده مـى کردم که در منزل بدون آن که کسى از اهل خانه آن را باز کند, گشوده مى شد. و باز مى دیدم کـه مـردى بـا قد متوسط, گندمگون , مایل به زردى که درپیشانى اش آثار سجود بود و پیراهن و لـبـاس نـازکى پوشیده و در پایش نعلین بود, باصورتهاى مختلف وارد مى شد و به اتاقى که محل سکونت پیرزن بود, بالا مى رفت . از طرفى پیرزن به من مى گفت : در این اتاق دخترى دارم , لذا به کسى اجازه نمى دهم بالا بیاید. من آن روشنى را که شبها در ایوان مى دیدم , در وقتى که آن مرد از پله بالا مى رفت , درپله و چون داخـل اتـاق مـى شـد در غـرفـه مـى دیدم , بدون آن که چراغى دیده شود. رفقاهم این جریانات را مى دیدند, ولى گمان داشتند که این مرد, عجوزه را متعه کرده و به همین جهت رفت و آمد دارد. و بـا خـود مـى گـفـتـنـد: این جمع , شیعه هستند و متعه راحلال مى دانند, در حالى که ما جایز نمى دانیم . و بـاز مـى دیـدیـم , آن مـرد با این که از خانه خارج و یا داخل منزل مى گردد, سنگ در جاى خود مى باشد. در خانه هم در وقت خروج و ورود آن مرد باز و بسته مى گردد, اماکسى که آن را بگشاید و ببندد دیده نمى شد. وقتى من این امور را مشاهده کردم , دلم از جا کنده شد و عظمت این قضایا در روحم اثر گذاشت , لذا با آن پیرزن بناى ملاطفت را گذاشتم , تا شاید خصوصیات آن مرد رابدانم . روزى به او گفتم : فلانى , من از تو سؤالى دارم و مى خواهم آن را در وقتى که رفقاى من نیستند, بپرسم و از تو تقاضا دارم که وقتى مرا تنها دیدى از غرفه خودپایین آمده به درخواست من گوش دهى . پـیـرزن وقتى خواهش مرا شنید, گفت : من هم خواستم به تو چیزى بگویم , ولى حضور همراهان مانع شده بود. گفتم : چه مطلبى ؟ گـفـت : به تو مى فرماید, (نام کسى را ذکر نکرد و فقط به همین صورت پیغام رساند) باآن جمعى که با تو رفیق و شریک هستند, مخلوط نشو, و در کارهایشان مداخله نکن . با آنها مدارا نما و برحذر باش , زیرا دشمنان تو هستند. گفتم : چه کسى این مطلب را مى گوید؟ گفت : من مى گویم . در این جا مهابت او مانع شد, یعنى نتوانستم دوباره در این باره از او سؤال کنم . گفتم :کدام جمع را مى گویى ؟ (گمان کردم منظورش همراهانم است . گـفت : نه , اینها را نمى گویم , بلکه آن شرکایى را مى گویم که در شهر خود, دارى و درخانه با تو بودند. یعقوب بن یوسف (صاحب قضیه ) مى گوید: میان من و جمعى را که ذکر کرد, راجع به دین بحثى واقع شده بود, لذا آنها سعایت و شکایت مرا نزد حاکم برده بودند. به همین جهت من فرار کردم . وقـتـى پیرزن این مطلب را آهسته به من گفت , با خود گفتم راجع به امام غایب (ع ) ازاو سؤالى کنم . پرسیدم : تو را به خدا قسم مى دهم , آیا ایشان را به چشم خوددیده اى ؟ گـفت : برادر, من او را ندیده بودم . حضرت امام حسن عسکرى (ع ) مرا بشارت داد به این که او را در آخـر عـمـر خـود مـى بـینم و به من فرمود: باید او را خدمت کنى , همان طورى که مرا خدمت کردى , لذا سالها است که من در مصر مى باشم و الان آمده ام ,یعنى حضرتش مرا با فرستادن نامه و هزینه سفر توسط مردى خراسانى , دعوت کرده است . آن مبلغ سى دینار است و به من امر کرده بود که امسال به حج مشرف شوم . من هم آمده ام به امید آن که او را ببینم . وقـتـى پـیرزن این جملات را گفت , در دل من افتاد که آن مردى که شبها رفت و آمددارد, باید خود آن حضرت باشد, لذا ده عدد درهم را که به نام حضرت رضا (ع ) بود وبا خود براى انداختن در مقام ابراهیم آورده بودم , به آن پیرزن دادم و با خود گفتم :دادن به اولاد فاطمه (س ) افضل است از آن که در مقام انداخته شود و ثواب آن بیشترمى باشد. گفتم : اینها را به کسى از اولاد فاطمه (س ) بده که مستحق باشد. در نیت من این بود که آن مرد همان حضرت است و این درهمها را پیرزن به او خواهد داد. درهمها را گرفت و بالا رفت . بعد از ساعتى برگشت و گفت : مى فرماید ما در اینهاحقى نداریم , بلکه آنها را در جایى که نذر کرده بودى , بینداز. لکن این درهمها را که به نام حضرت رضا (ع ) است به ما بده و به جایش درهمهاى معمولى بگیر و در مقام بینداز. مـن هـم آن طـورى کـه فـرموده بود, عمل نمودم . ضمنا من نسخه توقیع قاسم بن علاء راکه در آذربـایـجـان صادر شده بود, به همراه خود داشتم . به او گفتم : این توقیع را به کسى که توقیعات امام غایب (ع ) را دیده و مى شناسد, عرضه کن . گفت : آن را بده . گمان کردم مى تواند بخواند, لذا نسخه را به او دادم . گـرفـت و گـفت : این جا نمى توانم بخوانم و با خود بالا برد. بعد برگشت و گفت : صحیح است . سـپـس فرمود: به تو مى فرماید (باز اسم کسى را نبرد) وقتى که بر پیغمبر خودصلوات مى فرستى چه مى گویى ؟ گـفتم , عرض مى کنم : اللهم صل على محمد و آل محمد و بارک على محمد و آل محمد و ار حم محمدا و آل محمد بافضل ما صلیت و بارکت و ترحمت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید. گفت : نه . وقتى که بر ایشان صلوات مى فرستى نامشان را هم ذکر کن . گفتم : همین کار را خواهم کرد. پـیـرزن رفـت و آمـد, در حـالـى کـه دفـتر کوچکى همراهش بود. گفت : مى فرمایند هروقت بر پیغمبرت صلوات مى فرستى , بر او و اولیائش صلوات فرست , همان طورى که در این دفتر هست . من هم دفتر را گرفته , نسخه نمودم و به آن عمل کردم . یعقوب بن یوسف مى گوید: آن مرد را شبها مى دیدم که از غرفه پایین مى آمد و آن نورهم با او بود و از خـانـه بیرون مى رفت , لذا پشت سرش از خانه خارج مى شدم . درآن جا نورى دیده مى شد, اما شخص حضرت را نمى دیدم , تا وقتى داخل مسجد الحرام مى شدند. عـده اى از مـردم شـهـرهـاى مـخـتلف را مى دیدم که با لباسهاى کهنه به در آن خانه مى آمدند و نوشته هایى به پیرزن مى دادند. او هم به آنها نامه هایى مى داد. آنها با پیرزن مکالمه مى کردند و من نمى دانستم که در چه زمینه اى صحبت مى کنند. حتى جمعى ازایشان را در مسیر برگشت , بین راه بغداد مى دیدم ((۵۸)). و امـا صـلـواتى را که حضرت ولى عصر ارواحنافداه توسط کنیز خود به یعقوب بن یوسف اصفهانى تعلیم دادند, این است : اللهم صل على محمد سید المرسلین و خاتم النبیین و حجة رب العالمین ,المنتجب فى المیثاق , المصطفى فى الظلال المطهر من کل افة , البرى ء من کل عیب , الموکل للنجاة المرتجى للشفاعة , المفوض الیه فى دین اللّه . اللهم شرف بنیانه و عظم برهانه , افلح حجته و ارفع درجته و ضوءنوره و بیض وجهه و اعطه الفضل و الـفـضـیـلـة و الـوسـیلة و الدرجة الرفیعة و ابعثه مقاما یغبطه به الاولون و الاخرون و صل على امیرالمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و قائد الغر المحجلین و سید المؤمنین و صل على الحسن بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الحسین بن عـلـى امـام الـمـؤمـنـین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على على بن الحسین امام الـمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على محمد بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على جعفر بن محمدامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب الـعالمین و صل على موسى بن جعفرامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صـل عـلى على بن موسى امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على محمد بـن عـلـى امـام الـمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على على بن محمدامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الحسن بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الخلف الهادى المهدى امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین . الـلـهم صل على محمد و على اهل بیته الهادین , الائمة العلماء و الصادقین والاوصیاء المرضیین , دعائم دینک و ارکان توحیدک و ترجمة وحیک و حجتک على خلقک و خلف ائک فى ارضک , الذى ن اخـتـرتـهـم لـنـفسک و اصطفیتهم على عبیدک و ار تضیتهم لدینک و خصصتهم بمعرفتک و خـلـفـتـهـم بـکـرامتک وغشیتهم برح متک و غذیتهم بحک متک و البستهم من نورک و ربى تهم بنعمتک ورفعتهم فى ملکوتک و خصصتهم بملائکتک و شرفتهم بنبیک . الـلهم صل على محمد و على هم صلوة کثیرة طیبة لا یحیط بها الا ان ت و لایسعهاالا علمک و لا یحصیها احد غیرک و صل على ولیک , المحیى سنتک , القائم بامرک , الداعى الیک و الدلیل علیک و حـجـتک و خلیفتک فى ارضک و شاهدک على عبادک , اعزز نصره و مد فى عمره و زین الارض بطول بقائه . الـلـهـم اکـفـه بـغـى الـحاسدین و اعذه من شر الکائدین و ازجر عند ارادة الظالمین وخلصه من ایدى الجبارى ن . الـلـهـم اره فـى ذریـتـه و شـیـعـته و خاصته و عامته و عدوه و جمیع اهل الدنیا ما تقر به عینه و تستر[تسر] به نفسه و بلغه افضل امله فى الدنیا و الاخرة انک على کل شى ء قدیر. الـل هـم جدد به ما محى من دینک و احى به ما بدل من کتابک اظهر به ما غیر من حکمتک حتى یعود دینک على یدیه غضا جدیدا خالصا مخلصا[مخلصا] لا شک فیه و لا شبهة معه و لا باطل عنده و لا بدعة . الـلهم اذل من ناواه و اهلک من عاداه و ام کر بمن کاداه و استاءصل من جحد حقه واستهزء بامره و سعى فى اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره . الـلهم صل على محمد المصطفى و على على المرتضى و على فاطمة الزهراء وعلى الحسن الرضا و عـلى الحسین الصفى و على جمیع الاوصیاء , مصابیح الدجى و اعلام الهدى و سناد التقى و العروة الوثقى و الحبل المتین و الصراطالمستقیم و صل على ولیک و على ولاة الائمة من ولده القائمین بامره و مد فى اعمارهم و زد فى اجالهم و بلغ هم امالهم ظهور 14 |